شین‌آباد یعنی شیون‌آباد. این‌ خانه قرار بود مهرآباد باشد. قرار نبود شین‌آباد باشد. آی دخترهای نازنین من. دختران شین آباد. ای پنجه‌های آفتاب با نگاه معصومتان. بهار آمده است اما به قول الف بامداد: برای زمستانی که گذشت، نامی نیست! نامی نیست!

هر وقت می‌گویند مهرآباد، نمی‌دانم چرا اما به یاد کتاب زندگی ستار خان می‌افتم که در نوجوانی خواندم. بعد از پیروزی مشروطه، وقتی ستارخان به تهران سفر کرد، مردم تهران دو منزل به استقبال او آمدند. یعنی تا قریه‌ی مهرآباد. باید هم در مهرآباد آمد به استقبال مردی، با آن چهره‌ی سوخته و مردانه، که در زمستان تبریز با فریاد "یا شاسین حریت" روسیاهی را برای استبداد ماندنی کرد. مردی که شین آباد را مهرآباد می‌خواست.

اما نه! این خانه که قرار بود مهرآباد باشد، همیشه مهرآباد نبود. دخترم! این‌ سرزمین شین‌آبادی به درازای تاریخ بود. چند سال بعد، مردی در زندان شین آباد درگذشت. در حالی که در سلول تنگ و تاریک سروده بود:

ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا                                 پس از مشروطه با افزار استبداد می گردد

بهار آمده است. دخترم بهار آمده است. "چمن است این/بگو چمن است این/تیماج سبز میرغضب نیست."

دیوان حافظ را از سر سفره‌ی هفت سین بردار. و بخوان. نمی‌توانی بخوانی؟ بخوان عزیزم. به قول میم سرشک:  "نگاه کن! بهار امده از سیم خاردار گذشته/طنین شعله گوگردی بنفشه چه زیباست/..../تو خامشی که بخواند؟/تو می روی که بماند؟/که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟/ .... /بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان/حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی."

دخترم با همین دست‌های بی انگشتت دیوان حافظ را بردار و با همین چشمان و لبان سوخته‌ات بخوان:

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی                             از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن            که قارون را ضررها داد سودای زر اندوزی

آفرین ای خواجه خافظ شیرازی! آفرین! تو اگرچه در شین آباد به دنیا آمده بودی. اما از اهالی مهرآباد بودی. به همین خاطر مانند "چنگ خمیده قامت" عصاره‌ی تجربه‌ات اشارتی به شادکامی بود. تنها اهالی شادکام و آزاده‌اند که می‌توانند از شین آباد راهی به مهرآباد بیابند. آفرین خواجه حافظ شیرازی!

یادم هست استاد شجریان که این غزل را می‌خواند، در ماهور می‌خواند. اما ماهور هم گوشه‌هایی دارد که شین آباد را به یادمان بیاورد. اگر درست به یاد شین آباد نباشیم؛ اگر شین آباد را خوب نشناسیم، به مهرآباد نخواهیم رسید. اگر هم برسیم، مهرآبادمان را ویران خواهیم گرد. مگر می‌توان در شین آباد زیست و غمی نداشت؟ به همین خاطر در دستگاه ماهور گوشه‌ی دلکش را ساخته‌اند. استاد هم به گوشه‌ی دلکش می‌رفت و طنین دلربای صدایش دل از گوشه نشینان می‌برد که می‌خواند:

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست              مگر او نیز همچون من، غمی دارد شبان روزی؟

اما باز هم خیلی زود دوباره رندانه و مستانه، با یادآوری طعنه آمیز و سخره گرانه‌ی مناسبات شین آبادی، باز هم شمع طرب را  در دل روشن می‌کرد:

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم            بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسی روزی

بله دخترم! در شین آباد به جاهل "هنی تر می رسد روزی". اما طرب مهرآبادی را باید در دل رندان بزرگ مهرآبادی جست: حافظ، خیام و مولانا. که همگی از مهر سروده اند. حتی وقتی که از "بی مهری یار" اشکشان رنگ شفق گرفته بود.

ز دوستان تو آموخت در "طریقت مهر"                                 سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه

دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا                                     که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه

دخترم! این سرزمین به درازی یک تاریخ شین‌آباد بوده است. نگاه کن! هنوز بوی دود از نیشابور می‌آید. هنوز صدای شیون از مدائن بلند است.

مردم این سرزمین اما در فرهنگ و هنر خود همیشه ساکن مهرآباد بوده‌اند. از برزویه بگیر تا حافظ و مولوی و خیام و تا امید و بامداد و فروغ و سهراب. اینان در دل شین آباد، مهرآباد ساخته‌ایم. و در هنگامه‌ی خشونت و نفرت و تعصب سروده‌ایم:

همی گویم و گفته ام بارها                                                             بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی ست در کیش مهر                                              برونند زین حلقه هشیارها

در شین آباد همیشه زمستان است. زمستان جهل. زمستان فقر. زمستان خشونت. زمستان نفرت. زمستان تعصب. وه که چه زمستان سرد و پرخاری.

در مهرآباد اما همیشه بهار است. بهارِ "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" بهارِ" چنگ خمیده قامت، میخواندت به عشرت" بهارِ "پیش من جز سخن شهر و شکر هیچ مگو" بهار " مگذار کتاب و لب آب و لب کشت" بهاری با اینهمه شکوفه، این همه گل. گل‌هایی که به قول محمد مسعود در دل دوزخ روییده‌اند. گل‌هایی با رنگ و عطر مهرآباد که در شین آباد روییده‌اند.

به همین خاطر، نوروز نماد مهرآباد است. نوروز نماد آرزوی های انباشته در طول یک تاریخ است برای رسیدن به مهرآباد. نوروز آمدن به استقبال آریوبرزن و بابک و جلال الدین و ستارخان است، تا دو منزل دورتر از شین آباد. تا مهرآباد.

استقبال بهار، دمیدن شکوفه‌ها، فرارسیدن پرستوها، و این  همه یعنی "نوروز باستانی" فرخنده باد!