اخلاق حافظی و ایران فرهنگی

هفته پیش در جمع گروهی از ایرانیان اهل فرهنگ در ویرجینیا درباره حافظ و اخلاق حافظی و تاثیرات آن در میان ایرانیان سخن گفتم. جای خوانندگان این وبلاگ خالی بود. این هم پیوندش که اگر وقت کردید نگاهی بیندازید:

https://www.youtube.com/watch?v=BG86GWhT_SU

ماه آینده در جمع دوستان مقیم نیویورک درباره حکمت شعری پارسی پیش از تصوف سخن خواهم گفت. امیدوارم که بتوانم گزارشی کوتاه را از آن به میهمانان این کلبه مجازی تقدیم کنم.

حالا که دارم این سطرها را می نویسم، پنجره اتاقم باز است و بوی باران همراه با آواز صدها پرنده که روی درخت های جنگل پشت خانه می خوانند، اتاق را پر کرده است. به قول مشیری: نرم نرمک می رسد اینک بهار...

دلم برای وطن تنگ است. اما خرسندم که در این گوشه خاک رابطه ام را با «ایران فرهنگی» حفظ کرده ام.

ایران فرهنگی مرکز جغرافیایی ندارد. بلکه مرزهای آن همانا شعر و فرهنگ و موسیقی و هنر ایزانی است.

در داخل ایران بسیارند که آگاه یا ناآگاه، سال هاست که بیرون  از مرزهای ایران فرهنگی زندگی می کنند. اینان چه خواسته و چه ناخواسته پیوندی با فرهنگ و هنر ایرانی ندارند. 

و در خارج از ایران بسیاری را می بینی که ساکنان شادو توانگر ایران فرهنگی اند و هیج روزی ارتباطشان با فرهنگ ایرانی قطع نشده است.

پیشاپیش این ساکنان ایزانشهر را -چه ساکن وطن و چه بیرون از مرزهای خاکی آن - که به جهان خرم اند و از فرط توانگری عاشق اند بر همه عالم و شعارشان «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» است، به نوروز تبریک می گویم.

دعوت به سه سخنرانی

نظر مولانا درباره «زنان» و درباره «عشق زمینی» چه بوده است؟

این دو پرسش پیرامون مولانا جلال الدین بلخی رومی در سال ها و دهه های اخیر داغ بوده است. کمتر جایی سخن از پیر بلخ به میان می آید که این دو پرسش داغ و حساسیت برانگیز در میان آورده نشوند.

آیا مولانا در این دو زمینه تسلیم و تابع دیدگاه های زمانه ی خویش بوده است؟

یا نگاهی متفاوت و مترقی داشته است و جور دیگری می اندیشیده است؟

آیا مولانا همان مرد خشن قرون وسطایی بوده است که در رمان پرفروش «کیمیا خاتون» به تصویر آمده است؟

آیا مولانا مردی را عاشقانه و شیفته وار دوست داشته است (شمس) که آن مرد چنان جفای خشن و بیرحمانه ای را در حق دخترخوانده ی مولانا روا داشته است؟

مولانا خود در این باره چه گفته است؟

زندگی نویسان و اطرافیان مولانا چه گفته اند؟

شارحان و مفسران او این گفته ها را چگونه فهمیده اند و نقل کرده اند؟

شاید هیچ داستانی در مثنوی نباشد که به اندازه داستان «مرد اعرابی و همسرش» دربردارنده ی دیدگاه مولانا درباره این دو موضوع باشد.

مولانا نظر و باور خود را هم درباره زن و هم درباره عشق زمینی در این داستان بر آفتاب افکنده است.

مولانا به روشنی عشق زمینی را نشانی از برتری انسان به حیوانات و حتی فرشتگان می داند:

این چنین خاصیت در آدمی ست/مهر حیوان را کم است، آن از کمی ست

و بزرگترین ستایش ثبت شده در ادبیات فارسی نسبت به زنان را از زبان جاری می سازد: مولانا با آن همه پروا که در برابر خداوند خویش دارد، می گوید که گویا زن همان خالق است:

پرتو عشق است او معشوق نیست/خالق است او گوییا مخلوق نیست

این تعبیرهای بلند و رمانتیک چه نسبتی با سایر سروده های مولانا در همین داستان دارند. آن جا که زن اعرابی را نماد نفس و مرد را نماد عقل به شمار می آورد؟

در جلسه بعدی محفل مولانا در واشنگتن، به شرح این داستان خواهیم پرداخت و نگاه مولانا نسبت به زنان و نسبت به عشق زمینی را خواهیم کاوید.

جالب این که از قضا تاریخ این جلسه با «روز جهانی زن» مصادف شده است!

دوستانی که روز یکشنبه ۸ مارس در حوالی واشنگتن، مریلند، یا ویرجینیا هستند و می خواهند بعد از ظهرشان را به سخن گفتن و شنیدن از مولانا اختصاص دهند لطفا برای من پیام بفرستاند (از طریق همین فیس بوک) تا ساعت و مکان دقیق جلسه را برایشان ارسال کنم.

روز دوشنبه ۹ مارس هم به دعوت « کانون دوستداران فرهنگ ایران» در سالن اجتماعات دبیرستان جیمزمدیسون ویرجینیا درباره حافظ سخن خواهم گفت. دوستانی که می خواهند غروب دوشنبه شان رنگی از فرهنگ ایرانی بگیرد دعوتند که در آن غروب به جمع دوستداران حافظ بپیوندند. مشخصات دقیق جلسه را علاوه بر وبسایت کانون می توانید از من هم سوال کنید.

آخرین سخنرانی من در ماه مارچ در محضر دوستان ایرانی، در «شبهای شعر واشنگتن» خواهد بود در یکشنبه ۲۹ مارچ  که درباره «عاشقانه های نوروزی» سخن خواهم گفت.

در آستانه نوروز و در این روزها و شب های سرد ساحل شرقی، دل هایی گرم از پرتو عشق را برای همه ساکنان دیرمغان فرهنگ پارسی آرزو می کنم:

نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من/خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست؟

از آن به دیر مغانم عزیز می دارند/که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب/که رفت عمر و دماغم هنوز پر ز صداست