ذوالفنون: رامشگر روزهای تلخ
آنهایی که هم سن و سال منند و مثل من مشتریِ آثار جدید موسیقی ایرانی، لابد با من شریکند در نوستالژی نوارهای "اسمت" و دکههای نوارفروشی جلوی دانشگاه.
اولین نواری که خودم خریدم، "کاشفان فروتن شوکان" شاملو بود از یک کتابفروشی در نزدیکی خانهمان در آن روزها، در گیشا. دومین نواری که خریدم، "کیش مهر" بود از حوالی میدان انقلاب. کاستی با مارکِ "اسمت" که من را دلخور میکرد که چرا "سونی" نیست و به قیمت 90 تومان که در بودجهی محقر دانشآموزی من برای خودش پولی بود.
بعد از آن هم شدم خریدار حرفهایِ هر اثر جدیدی که از شهرام ناظری یا استاد شجریان به بازار میآمد. اواخر دههی شصت بود. جنگ هنوز ادامه داشت. نوارها را دکههای نوار فروشی میفروختند. هنوز میتوانستی "بوی جوی مولیان" را هم بین نوارها پیدا کنی.
دکهها برای تبلیغ کار و کالای خودشان، نواری را در دستگاه پخش میگذاشتند و صدایش را بلند میکردند. هر وقت نوار جدیدی به بازار میآمد و به اصطلاح گل میکرد، در تمامی راستهی کتابفروشهای انقلاب صدایش به گوشش میرسید. یک زمانی که کاست "باغ ارغوان" با خوانندگی حسامالدین سراج درآمده بود، تصنیف "سحر بلبل حکایت با صبا کرد" را در تمامی راسته میشنیدی. سال آخرِ جنگ سرودهایی را که گروه سرودی از نوجوانان آباده خوانده بودند و حال و هوای جنگ و شهادت را داشت، همینطوری تکثیر کرده بودند و میفروختند؛ و تمامی میدان انقلاب و جلوی دانشگاه، صدای نازک نوجوانی شنیده میشد که میگفت در خواب پدر شهیدش را دیده و با او سخن گفته است. ترجیع بندش این بود: "بابا مرا بویید/بابا مرا بوسید/با دیدن اشکام/خون تو رگش جوشید". من هم آن کاست را خریدم و مدتی گوش میدادم. سال سوم دبیرستان بودم.
تابستانِ بعد از کنکور که به سراغ دکههای نوارفروشی رفتم، دو کاستِ جدید را خریدم. البته برای من جدید بودند شاید چند وقتی از آمدنشان به بازار میگذشت. یکی "بر آستان جانان" استاد شجریان و دو دیگر، "آتش در نیستان" شهرام ناظری، با موسیقی و اجرای بینظیر جلال دوالفنون.
همکاری ذوالفنون و ناظری سابقهای هم داشت. چندی پیش از آن "گل صد برگ" را به بازار داده بودند که یکی از قطعات آن که با بیت "اندک اندک جمع مستان میرسند" شروع میشد، به زمزمهی مردم کوچه و بازار تبدیل شدند.
کار استاد ذوالفنون در "گل صد برگ" و "آتش در نیستان" چند ویژگی داشت:
1- در سالهای خاکستری و خونین جنگ، و در غیاب انواع موسیقی پاپ و ...، نوعی موسیقیِ پرتحرک و جذاب را به خانهها - و اتوموبیلها- ی مردم آورد. و مونس و مرهم دلهای زخمی و گاه داغدار بسیاری از ایرانیان شد. در انتخاب میان موسیقی سنگین و کلاسیک مشکاتیان-شجریان و موسیقی پرتحرکتر و آمیخته با صدای دف ذوالفنون-ناظری، بسیاری، بویژه جوانترها، جذب دومی شدند. به همت این هنرمندان بود که در سالهای قحطی، سفرهی ذائقهی ایرانیان از موسیقی فخیم و ارزشمند و گرانسنگ خالی نماند.
2- یکی از ارکان موسیقی کلاسیک و فاخر ایرانی در سه دههی گذشته، یعنی شهرام ناظری، این فرصت و اقبال را یافت که با کمک موسیقی و نوازندگی استاد ذوالفنون، سبک شخصی خود را هر چه بیشتر بیابد و شکل دهد. سبکی که سخت مناسب حال و هوای حماسی-عرفانی اشعار مولاناست. و به خوبی مکمل فضای سعدی-حافظیِ موسیقی استاد محمدرضا شجریان شد.
3- ساز سهتار به واسطهی این آثار، سخت محبوب شد و رواج یافت. ارزانتر بودنش در مقایسه با سازهایی چون تار و کمانچه نیز البته مزید بر علت شد. یادم هست سالهای رواج اپیدمی سهتار را که جوانان بسیاری را میدیدی، یکیشان خود من، که سه تاری در دست به محضر این استاد و آن استاد میرفتند. پیش از آن، سهتار سازی نسبتا مهجور بود و ساز اصلی موسیقی ایرانی تار به حساب میآمد و سهتار – که میگفتند برای یک نفر زیاد و برای دو نفر کم است- ساز دوم و همنشین خلوت و محفل انس نوازندگان تار یا کمانچه یا سنتور بود. از سهم سترگ استاد عبادی گذشتن نمیتوان اما من بر این باورم که آن که سهتار را چنان محبوب و رایج کرد، کارهای ذوالفنون فقید بود. حالا در بسیاری از خانههای ایرانی، سهتاری در گوشهای خاک میخورد که سالهاست شور نواختن در دل صاحبش سرد شده است. یکیشان در گوشهی منزل ماست که روزی با جمع کردن تمامی پسانداز دانشجوییام از رامین جزایری خریده بودمش و سهتار خوبی هم هست.
4- خوانده شدن اشعار مولانا در کاستهای دوالفنون-ناظری سهمی هم در همهگیر شدن اقبال به این عارف و شاعر نامدار داشت. البته علت اصلی این اقبال نیاز مردم به نوعی عرفان و معنویت لطیف و مهربان بود. چیزی که در مولانا یافتند و گاه برای آن که با خواستهشان مناسبتر افتد، مولانا را از نو تعریف کردند. شرح این نکته را باید در جایی دیگر آورد.
در آستانهی نوروز، دوست نازنینم، کسری، پستی از وبلاگش را به درگذشت استاد ذوالفنون اختصاص داده است:
http://kasra-avaz.blogfa.com/post-300.aspx
خواستم کامنتی برایش بنویسم. سخن دراز شد و حالا طولانیتر از آن است که به عنوان کامنت در وبلاگش بگذارم. این است که به صورت یک پست در اینجا میگذارمش و پیوندش را به صورت کامنت در ذیل مطلب او.
چه خوب اگر امروز و فردا مجالی بشود تا کمی هم از نوروز بنویسم.
کلبه ای مجازی، با یک فنجان چای داغ بر روی میز، و فراغتی کوتاه برای سخن گفتن از تاملات شخصی، که بعضی آز آنها مخاطبانی آشنا پیدا میکنند....