در "کارمل" ، شهری ساحلی در کالیفرنیا، روی بالکن هتل، روبه روی اقیانوس نشسته‌ام. و به قول سهراب: "نسیمی خنک ...خواب مرا می‌روبد".... تمام روز را در جاده‌ی کناره‌ی ساحل اقیانوس آرام در سفر بوده‌ایم. از کنار شهرها و شهرک‌های رنگارنگ عبور کرده‌ایم... من اما فقط آبی اقیانوس در خاطرم مانده است.

حالا دارم فکر می‌کنم که در تمامی طول این مسیری که پست سر گذاشته‌ایم، هر جا آب اقیانوس عمیق‌تر ‌می شد، رنگش آبی‌تر می‌نمود... و این شعر شاملو زیر آسمان مهتابی کارمل، مثل نسیمی خنک، از ذهنم عبور می‌کند:
"آی عشق! آی عشق! چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست..."